معنی سر و کله
لغت نامه دهخدا
کله سر. [] (اِخ) دهی از دهستان خرقان است که در بخش آوج شهرستان ساوه واقع است و 128 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
کله سر. [ک ُ ل ِ س َ] (اِخ) دهی از دهستان زنجانرود است که در بخش مرکزی شهرستان زنجان واقع است و 270 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کله سر. [ک َل ْ ل ِ س َ] (اِخ) دهی از دهستان درجزین است که در بخش رزن شهرستان همدان واقع است و 415 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کله سر. [ک َ ل ِ س َ] (اِخ) دهی از بخش نمین است که در شهرستان اردبیل واقع است و 680 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کله سر. [ک َ ل ِ س َ] (اِخ) دهی از دهستان نیر است که در بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع است و 434 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کله سر. [ک َ ل َ / ل ِ س َ] (اِخ) از کوههای بلند پیشکوه است که بین دره ٔ رودخانه ٔ دیاله و آبدیز واقع است و رودخانه ٔ دیاله پس از عبور از این کوه چندین پیچ می خورد و به دجله ملحق می گردد. (از جغرافیای طبیعی کیهان ص 48 و 96).
سر و کله زدن
سر و کله زدن. [س َ رُ ک َل ْ ل َ/ ل ِ زَ دَ] (مص مرکب) فهماندن. گفتگو کردن. بحث کردن. || به سختی چیز را به کسی فهماندن.
کله کله
کله کله. [ک َ ل ِ ک َ ل ِ] (اِخ) دهی از دهستان تیوند است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) سر و کله زدن با کسی. گفتگو کردن با وی مباحثه کردن.
گویش مازندرانی
فرهنگ عمید
کلمهای که از حروف اول پنج کلمۀ کیمیا، لیمیا، هیمیا، سیمیا، ریمیا که در نزد قدما از علوم سرّی بود، ساخته شده،
معادل ابجد
321